شاعرانه
این صفت نسبتا واضح و روشن است اما برخی آن را به عنوان یک تعارف بهکار میبرند. به هر حال دلایل روشنی برای استفاده از آن وجود دارد. شعر، اغلب به کمک واژهها میکوشد دنیایی سرشار از مفاهیم مجرد را خلق کند. سمبولیستها شرط اساسی شعر را وجود ایماژ (تصویر، یا تصویر خیالانگیز) میدانستند و فرمالیستها به مفهوم «آشناییزدایی در زبان» معتقد بودند؛ به این معنی که زبان شعر بایستی از زبان روزمره فاصله بگیرد و کلیدی باشد برای ورود خواننده به دنیای باشکوه و منحصربهفرد ادبیات. در مورد ایماژ در آثار تارکوفسکی به استدلالهای فراوانی نیاز نداریم؛ زیرا وجود تصاویر خیالانگیز در فیلمهای او آشکار و غیرقابل تردید است. از سوی دیگر، هنر تارکوفسکی در این موضوع است که به کمک تصاویری عینی از دنیای فیزیکی، مفاهیمی مجرد میآفریند و آنها را گسترش میدهد. تمام شگردهای سینمایی او – استفاده از تونالیتههای مختلف رنگی، اسلوموشن، حرکت دوربین، همجواری تصاویر مستند و بازسازیشده، نفی منطق روایی خطی و … – در جهت خلق دنیایی انتزاعی هستند که به دنیای واقعی ما انسانها شباهت چندانی ندارد. اگر تصاویر فیلمهای فیلمهای متعارف و شکل متداول داستانگویی را زبان روزمره فرض کنیم، آیا تصاویر فیلمهای تارکوفسکی زبان شعر نیست؟
همچنین در بعدی دیگر، شعرهایی که در فیلمهای او اغلب روی تصاویر خوانده میشوند، این هدف را دنبال نمیکنند که به تصاویر جزئی شاعرانه ببخشند؛ چون هیچگاه این قطعات، تصاویر را توصیف نمیکنند و تصویر نیز قطعات را تصویر نمیکند. هدف از این قطعات، نوعی تأثیر همزمان واژهها، تصویرها، صداها و موسیقی است که از همجواری همهی آنها حسی به وجود میآیند و در نهایت در کلمهی «شاعرانه» این احساسات را وصف میکنیم. از این نظر، دیالوگهای استیلیزه و گفتار متن شاعرانهی فیلمهای او با دیالوگها و گفتار متن فیلمهای اولیه «آلن رنه» مانند «هیروشیما، عشق من» (Hiroshima, My Love) و «سال گذشته در مارین باد» (Last Year at Marienbad) قابل قیاس است. هر دوی آنها (تارکوفسکی و رنه) گفتار متن و تصویر را با کارکرد تأثیر متقابل به شکلی کنترپوانی بهکار میبردند. با این حال بسیاری از لحظات شاعرانهی فیلمهای او نیز بدون گفتار متن پیش میروند:
«… مادر کنار پنجره اشکهایش را پاک میکند. از دور صدای پارس سگها به گوش میرسد که با داد و فریاد زن و مرد همسایه مخلوط میشود: «دونیا… چی شده پاشا؟» و مادر از اتاق بیرون میرود. دوقلوها در اتاق نیمهتاریک پشت میز مشغول بازیگوشیاند. مادر برمیگردد: «… آتش…». آنها با خوشحالی و شتاب همراه مادر بیرون میروند. دوربین در اتاق مکث میکند. شیئی از روی میز به زمین میافتد. دوربین آرام میچرخد و بر تصویر دوقلوها در آینه مکث میکند که در قاب ایستادهاند و آتش را تماشا میکنند. زن و مرد همسایه از دور پسرشان را صدا میکنند. پسر از اتاق پهلویی بیرون میآید و جواب میدهد و دوربین او را به سمت بیرون همراهی میکند و با چرخشی به قابی میرسد که چشمانداز وسیعی دارد: آدمها ایستادهاند و آتش را در آن انتها تماشا میکنند و فقط صدای آتش به گوش میرسد. مادر به طرف چاه میرود و از دلوی که کنار چاه آویخته شده، آب به صورت میزند و روی لبه چاه مینشیند. پسر همسایه به طرف آتش میدود. دلو تاب میخورد و صدای نالهمانندش به گوش میرسد…»
این شاید حد نهایی زبانی شاعرانه باشد که بتوان در مدیوم سینما یافت. تارکوفسکی از معدود شاعران سینما بود.